جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت سر را به تازیانه او خم نمی کنم! افسوس بر دوروزه هستی نمی خورم زاری براین سراچه ماتم نمی کنم. با تازیانه های گرانبار جانگداز پندارد آنکه روحِ مرا رام کرده است! جان سختی ام نگر، که فریبم نداده است این بندگی، که زندگیش نام کرده است! بیمی به دل زمرگ ندارم، که زندگی جز زهر غم نریخت شرابی به جام من. گر من به تنگنای ملال آور حیات آسوده یکنفس زده باشم حرام من! تا دل به زندگی نسپارم،به صد فریب می پوشم از کرشمۀ هستی نگاه را. هر صبح و شب چهره نهان می کنم به اشک تا ننگرم تبسم خورشیدو ماه را ! ای سرنوشت، ازتو کجا می توان گریخت؟ من راهِ آشیان خود از یاد برده ام. یکدم مرا به گوشۀ راحت مرا رها مکن با من تلاش کن که بدانم نمرده ام! ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا ! زخمی دگر بزن که نیافتاده ام هنوز. شادم از این شکنجه خدا را،مکن دریغ روح مرا در آتشِ بیداد خود بسوز! ای سرنوشت، هستی من در نبرد توست بر من ببخش زندگی جاودانه را ! منشین که دست مرگ زبندم رها کند. محکم بزن به شانه من تازیانه را . ,زندان/نیلوبلاگ/اشعارفریدوتن مشیری سری5/اشعارفریدون مشیری سری 4/شعارفریدون مشیری سری3/اشعارفریدون مشیری سری2/ اشعار فریدون مشیری سری 1/نیلوبلاگ/ وبلاگ ...ادامه مطلب
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک، شاخههای شسته، بارانخورده پاک، آسمانِ آبی و ابر سپید، برگهای سبز بید، عطر نرگس، رقص باد، نغمۀ شوق پرستوهای شاد خلوتِ گرم کبوترهای مست نرمنرمک میرسد اینک بهار خوش بهحالِ روزگار خوش بهحالِ چشمهها و دشتها خوش بهحالِ دانهها و سبزهها خوش بهحالِ غنچههای نیمهباز خوش بهحالِ دختر میخک که میخندد به ناز بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک، شاخههای شسته، بارانخورده پاک، آسمانِ آبی و ابر سپید، برگهای سبز بید، عطر نرگس، رقص باد، نغمۀ شوق پرستوهای شاد خلوتِ گرم کبوترهای مست نرمنرمک میرسد اینک بهار خوش بهحالِ روزگار خوش بهحالِ چشمهها و دشتها خوش بهحالِ دانهها و سبزهها خوش بهحالِ غنچههای نیمهباز خوش بهحالِ دختر میخک که میخندد به ناز خوش بهحالِ جام لبریز از شراب خوش بهحالِ آفتاب ای دلِ من، گرچه در این روزگار جامۀ رنگین نمیپوشی به کام بادۀ رنگین نمیبینی به جام نُقل و سبزه در میان سفره نیست جامت از آن می که میباید تُهیست ای دریغ از تو اگر چون گُل نرقصی با نسیم ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار گر نکوبی شیشۀ غم را به سنگ هفترنگش میشود هفتاد رنگ فریدون مشیری ,باریدن باران/نیلوبلاگ/وبلاگ تنهایی/اشعار فریدون مشیری/تنهایی/باران ...ادامه مطلب
بر نگه سرد من به گرمی "خورشید" می نگرد هر زمان دو چشم سیاهت تشنه این چشمه ام چه سود خدا را شبنم مرا نه تاب نگاهت جز گل خشکیده ای و برق نگاهی از تو در این گوشه یادگار ندارم زان شب غمگین که از کنار تو رفتم یک نفس از دست غم قرار ندارم ای گل زیبا بهای هستی من بود گر گل خشکیده ای ز کوی تو بردم گوشه تنها چه اشک ها فشاندم وان گل خشکیده را به سینه فشردم آن گل خشکیده شرح حال دلم بود از دل پر درد خویش با تو چه گویم جز به تو درمان درد از که بجویم من دگر آن نسیتم به خویش مخوانم من گل خشکیده ام به هیچ نیرزم عشق فریبم دهد که مهر ببندم مرگ نهیبم زند که عشق نورزم پای امید دلم اگر چه شکسته است دست تمنای جان همیشه دراز است تا نفسی می کشم ز سینه پر درد چشم خدا بین من به روی تو باز است فریدون مشیری , ...ادامه مطلب
اگر ماه بودم , به هر جا که بودم , سراغ ترا از خدا ميگرفتم . و گر سنگ بودم , به هر جا که بودي , سر رهگذار تو , جا ميگرفتم . اگر ماه بودي به صد ناز , ــ شايد ــ شبي بر لب بام من مي نشستي . و گر سنگ بودي , به هر جا که بودم , مرا مي شکستي , مرا مي شکستي ! , ...ادامه مطلب
فریدون مشیری من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست کنج هر دیوارش دوستهایم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو هرکسی می خواهد وارد خانه پر عشق و صفایم گردد یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند شرط وارد گشتن شست و شوی دلهاست شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست بر درش برگ گلی می کوبم روی آن با قلم سبز بهار می نویسم ای یار خانه ی ما اینجاست تا که سهراب نپرسد دیگر "خانه دوست کجاست؟ " , ...ادامه مطلب